رو صندلی شماره چهار – سمت راست – کنار پنجره نشسته بود . اون بالای ابرا بود . یعنی ابرا زیر اون بودن . دریا هم بود . جزیره ها رو میشمرد . غذاشو نخورد . خیلی گشنه بود . خیلی . تشنه هم بود . اما فرصت نکرد . رو صندلی شماره چهار – سمت راست – کنار پنجره که روی یک در گنده حبص شده بود، نشسته بود. جزیزه ی آخر هیچ وقت تموم نشد .
نوشته ی من بعدها به ساحل اومد
همه گفتن تو روزنامه ها هم نوشتن – اما اون دیوونه نبود – فقط من میدونستم