Jun 17, 2009

endlessly °

آن شب دستم سخت هوس کرده بود چند خط بنویسد، از همین خط هایی که بعدها اگر کسی باشد که چشمی بهشان بیندازد کلی لفظ آفرین بخوردشان بدهد و از اینجور حرف ها
آن شب همه چیز را به وضوح میشد حس کرد، میشد حس کرد که دستانم از فرط پریشانی هی از در و دیوار کتک میخوردند و این همه چیز ملموس را نمیشد نوشت، نمیشد
آن شب و شبهای دیگر اینگونه بودند که نافرجام ماندند
من هنوز میخواهم چند خطی بنویسم