حس آمیختگی زندگی با سایه ها
ستیز میان چهارچوب اتاق گور مانند و چشمان نیمه باز، نیمه بسته ی من
سایه ها دور شقیقه ام چرخ میزنند
مرده یا زنده – تمام عمر – مرده یا زنده بوده ام
همراه سایه هایی که تابوتم را میکشیدند ، با چشمهای باز اما
چه کسی دستان لرزانم را فشرد؟
و پس از آن بدنم همچو قندیل های آویزان، سرد شد
سایه بود – مرده بود – زنده بود - ... ؟
حس آمیختگی مرز بیداری و خواب
آن سوی پنجره چه میگذرد که از آن بی خبرم
لمس میکنم و به گرد تصورش هم نمیرسم
شقیقه ام تیر میکشد – از درون احساس میشود
چشمانم را، باید باز کنم