Apr 9, 2009

disorder °


من دچار خواب دیدن های بی وقفه شده ام. از همان لحظاتی که قدرت تشخیص فکرهای واقعی و خیالی را از دست میدهم. برگهای دفتر هم پاره و رنجیده شده اند
بی اختیار چشمانم را میمالم و سر باد کرده ام را روی میز یا هرجای دیگری که بگذارم به خوابی عمیق با رویاهایی که آنها را به خاطر نمی آورم، اما میدانم که هستند و آنها را با آنچه در واقعیت میبینم اشتباه میگیرم، فرو میروم
من دچار بدن لرزه هایی در خواب شده ام. با این که خوابم و در اعماق فرو رفته ام، مور مور سلولهای پوستم را احساس میکنم و خودم را در آغوش میفشارم. او هم مرا در آغوش میفشارد وقتی که در خواب یا بیداری سردم میشود. اما گاه من قدرت تمیز اینکه کدام یک از ما من را در آغوش میکشد را ندارم. و تنها به این نتیجه میرسم که من و او میتوانیم دو روح در یک جسم باشیم. پس وقتی سردمان میشود - چه خواب باشیم چه بیدار - در آغوش هم کشیده میشویم
من دچار خونریزی افکار شده ام و از گوشهایم صداهای درهمی بیرون میزند. کاغذم رنگ خون نگرفته است. من دیده ام که خون حالتهای متفاوتی دارد اما کم و بیش از رنگ سرخ مانندش آگاهم. البته مطمئن نیستم که این را در تخیلاتم تجربه کرده ام یا واقعیت. اما به هر حال کاغذهایی که حاصل انفجار بمب های خوننین در مرزهای ذهنم هستند، بیشتر سیاه و خط خطی میشوند تا سرخ خشکیده
من به این می اندیشم که وقتی سربازها میبازند و با اردنگی به جایی دیگر تبعید میشوند. آنگاه در تنهایی چه بلایی سر شاه می آید؟ یا اینکه چرا همیشه موجوداتی برای خدمت به آنها حاضراند. موجوداتی که طبعا میدانند سربازهای قبلی رفته اند. من به این دچارم که سربازهای مرده بعد از شاه چه کسی را میبینند؟
دست خودم نیس احساس میکنم این خط ها را هم در خواب مینویسم. و نمیتوانم روی ایده های مشخصی تمرکز داشته باشم. وقتی خوابم محیط اطرافم و موجوداتش که دور من پیچیده اند و اینکه نقش هر کدام چیست و چگونه اند را میبینم. چشمانم باز میشود و من تنها در آغوش او. کنج اتاق یا هر کنج دیگری از دنیا هستم. و مطمئن هم نیستم این تجربه که از پیرامونم دیده ام خیالی بوده یا واقعی
به شروع و چگونگی ختم ماجرا زیاد دچار نمیشوم اما اکنون دچار اینم که اگر دفتر را ببندم و در خود نویسم را بگذارم شاید بیدار شوم و این همان لحظه ایست که من دچار دوگانگی های غیر قابل توصیف و گاه جنون های ویژه ای میشوم